۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

انگیزه!؟

Recently a friend posed the following question:

Some people/theories believe that the motivation behind all human's actions (good or bad) is one of the above sins or vices (Greed, Lust, Gluttony, Sloth, Anger, Envy and Pride). What do you think?

I think, humans are just some advanced animals that got a bigger brain (relative to their size) just by chance (perhaps due to a different diet!) where the bigger brain somehow led to language and thinking. So, I don't think there is anything divine or holy about humans and I don't think humans have any God given missions on earth.

Almost all human traits, behaviors and even social phenomena like religion can be traced back to something that was necessary for survival (whether individual or group survival) at some point in our evolution but as some of those necessities have vanished or changed (due to agricultural revolution and emergence of civilizations) those traits and behaviors have evolved too, where some of them might now be considered sin or vice.

So, first of all I don't think these are necessarily sin or vice. Second, I think this is a pretty good list. Third, having said that, I think this is as good as any other list because I don't think it really matters. Does anybody care what the motivation behind animal actions are? At the end, we are all going to die and that is it. So, it all boils down to the fact that how the mind of each one us would like to justify our existence so we don't feel void and fear and uselessness. It all comes down to how each one of us define the meaning of our life.

So, if one wants to think that there are other motivations that "sound" good or better than the ones listed here because it makes one feel better, so be it. It's your life and your justification, you can think whatever you like, yet again it doesn't matter in the big picture. It's just a personal choice.

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

دنیای رمزآلود


This is an excerpt from the book The Mysterious Universe by James Jeans.

Standing on our microscopic fragment of a grain of sand, we attempt to discover the nature and purpose of the universe which surrounds our home in space and time. Out first impression is something akin to terror. We find the universe terrifying because of its vast meaningless distances, terrifying because of its inconceivably long vistas of time which dwarf human history to the twinkling of an eye, terrifying because of our extreme loneliness, and because of the material insignificance of our home in space - a millionth part of a grain of sand out of all the sea-sand in the world. But above all else, we find the universe terrifying because it appears to be indifferent to life like our own; emotion, ambition and achievement, art and religion all seem equally foreign to its plan. Perhaps indeed we ought to say it appears to be actively hostile to life like our own. For the most part, empty space is so cold that all life in it would be frozen; most of the matter in space is so hot as to make life on it impossible; space is traversed, and astronomical bodies continually bombarded, by radiation of a variety of kinds, much of which is probably inimical to, or even destructive of, life.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

خود بزرگ بینی


داشتم به عکسای ماهواره ای ناسا از زمین نگاه می کردم. همه چیز خیلی ناچیز و کوچیک به نظر می رسید. یه توفان شن بزرگ مثل گرد و خاکی که پشت پای آدم بلند می شه وقتی توی یه جای خاکی راه میره. یا یه آتش سوزی وسیع مثل یک هیمه ی درحال خاموش شدن به نظر میاد. تازه این طوری که از ماهواه به نظر میرسه، هرچی فاصله بیشتر بشه چیزا کم اهمیت تر به نظر میان.

همین طور که این عکسا رو نگاه می کردم، از اینکه آدما چقدر فکر میکنن توی دنیای به این بزرگی مهم هستن خندم گرفت. تازه بقیه ی دنیا رو هم که در نظر نگیریم، روی همین زمین فکر میکنیم چقدر از بقیه ی موجودات زنده مهم تر هستیم. بدتر از اون بعضی از نژادها فکر میکنن از نژادهای دیگه برترن. یا اینکه در طول تاریخ و حتی الان، مردا فکر میکن از زنا سرتر هستن!

اگه خدایی هست که این دنیای به این عظمت (تازه اونقدرشو که ما ازش خبر داریم) رو آفریده، آیا براش مهمه که یه سری موجود به اسم بشر توی یه کره ی کوچولو به اسم زمین یک گوشه ی دنیا دارن چه غلطی میکنن؟

۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

زندگی


زندگی را دریاب
فرصتی دیگر نیست
زندگی کن با عشق
زنده بودن بس نیست

زندگی در این دم است
وآینده کاغذی سفید
که نمی دانی بر آن چه نوشته خواهد شد
اگر خودت آنرا پر نکنی
با آنچه می خواهی

سطر امروزت را پرکن
حرف به حرف، کلمه به کلمه
که فردا روزی است که هرگز نخواهد رسید

تجربه


این رو چند وقت پیش یکی از دوستام برام ایمیل کرد از قول گابریل گارسیا مارکز:

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند

در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد، بلکه چیزی است که خود می سازد

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم، بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم را دوست داشته باشیم

در 45 سالگی آموختم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آنها واکنش نشان می دهد.

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن اوست

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز و تصمیمات بزرگ را با قلب باید گرفت

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست، بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است و به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض اینکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

بچه یا نه بچه، مساله اینست


الان توی یک مرکز خرید نشسته بودم جاتون خالی ناهار می خوردم. آخرهفته هست و شلوغ. چند تا خانواده با بچه های کوچیک داشتن ناهار می خوردن. من بچه ی کوچولو دوست دارم مخصوصا اگه ناز باشه (چشمک)! داشتم فکرکردم آدما چرا بچه دار میشن (بدون هیچ ترتیب معنی دار):

- مگه بچه دار شدن دلیل می خواد؟ آدما بزرگ میشن، ازدواج می کنن بعدشم بچه دار میشن. تا بوده همین بوده
- ببخشید اتفاقی بود، قرار نبود اینجوری بشه
- خلاص شدن از دست فشارهای خانواده ها که هی میگن پس چی شد، چرا بچه دار نمیشین
- برای ادامه ی نسل یا نام خانوادگی
- بچه مشکلات زناشویی رو حل میکنه (اگه خدا بخواد!)
- یکنواخت شدن زندگی و سررفتن حوصله
- ترس از تنها ماندن در پیری
- ارضا شدن غرایض مادرانه
- سررسیدن وقت مناسب برای بچه دار شدن
- تولید نیروی کار
- خودخواهی
- دو نفر اینقدر عاشقن که می خوان ببین وقتی اون یکی کوچولو بوده چه شکلی بوده

من فکر میکنم اگه یه روزی بخوام بچه دار بشم دوست دارم دختر باشه! :-)

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

زمین و دیگر هیچ


چندی پیش در خبرها آمده بود که ناسا سفینه ای برای جستجوی سیاره هایی شبیه زمین که ممکن است زندگی پذیر و یا حتی دارای تمدنی باشند به فضا پرتاب کرده است .

به نظر بعید میاد که با این همه ستاره و این همه سیاره که دورشون می چرخن هیچ جای دیگه تو دنیا زندگی نباشه. درواقع توی همین خبر اومده بود که تازگی یک مقاله در Journal of Astrobiology چاپ شده که پژوهشگران بر اساس مشاهداتشون نتیجه گرفتن که حداقل 361 تمدن در کهکشان راه شیری از زمان پیدایش این کهکشان شکل گرفتن. دقت کنین که این فقط در مورد کهکشان خودمون نه کل دنیا. (یک هنرپیشه ی معروف در یک فیلم خوب می گفت به نظر میاد فضای خیلی زیادی تلف شده باشه اگه هیچ جای دیگه تو این دنیا زندگی وجود نداشته باشه. در همین راستا بنده در همین جا اعلام می کنم که اسلام وجود زندگی در سیارات دیگه رو پیش بینی کرده که بعد از اینکه سفینه ی مذکور واقعا چیزی پیدا کرد دیگه یک عده لازم نباشه به خودشون زحمت بدن برن قرآن رو زیرورو کنن که یک آیه پیدا کنن که معنیش یه جورایی به این قضیه بخوره و بگن دیدین ما گفته بودیم ها ولی کیه که به حرف ما گوش بده! حالا میگین چرا من اینو اعلام کردم، خیلی ساده. مگه نه اینکه اسراف در اسلام کار ناپسندیه، خوب خدا هم که نمیاد به بنده هاش بگه اسراف نکنین بعد خودش بیاد اسراف به این بزرگی بکنه. نگفتم سادس!)

برگردیم سر اصل موضوع. چیزی که می خواستم بگم این بود که من خیلی دلم به حال همه این تمدن های دیگه می سوزه چون خودشون خبر ندارن که جای همشون توی جهنم. چرا؟ چونکه قاعدتا هیچکدمشون نه مسلمون هستن، نه مسیحی، نه یهودی. تازه من کلی تخفیف دادم بره اینکه فقط یکی از اینا قراره برن بهشت ولی خوب چون اونا هیچکدوم نیستن درهرصورت فرقی به حالشون نمی کنه. حالا حتی اگه یکیشون هم بودن باز یه امیدی میرفت چونکه مسلمونا که بی بروبرگرد جاشون تو بهشت سوال هم نداره. مسیحی ها هم که حضرت عیسی قرار پارتیشون بشه. یهودی ها من فکر میکنم شانسشون بیشتر، چرا؟ چونکه: یا یک لابی خیلی قوی در بارگاه الهی دارن، یا اینکه مالکیت بهشت و جهنم به طور مستقیم یا غیر مستقیم مال اوناست، یا اینکه یه تیکه از بهشت و به بهانه ی اینکه آدم و حوی از اونجا اومدن به زور گرفتن! شایدم هر سه تاش.

خنده دار اینجاست که الان یک نفر توی اون یکی سیاره ها نشسته داره وبلاگ می نویسه که دلش به حال ما می سوزه چون قرار ما هممون بریم جهنم!