۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

زندگی


زندگی را دریاب
فرصتی دیگر نیست
زندگی کن با عشق
زنده بودن بس نیست

زندگی در این دم است
وآینده کاغذی سفید
که نمی دانی بر آن چه نوشته خواهد شد
اگر خودت آنرا پر نکنی
با آنچه می خواهی

سطر امروزت را پرکن
حرف به حرف، کلمه به کلمه
که فردا روزی است که هرگز نخواهد رسید

تجربه


این رو چند وقت پیش یکی از دوستام برام ایمیل کرد از قول گابریل گارسیا مارکز:

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند

در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد، بلکه چیزی است که خود می سازد

در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم، بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم را دوست داشته باشیم

در 45 سالگی آموختم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آنها واکنش نشان می دهد.

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن اوست

در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز و تصمیمات بزرگ را با قلب باید گرفت

در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست، بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است

در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است و به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض اینکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

بچه یا نه بچه، مساله اینست


الان توی یک مرکز خرید نشسته بودم جاتون خالی ناهار می خوردم. آخرهفته هست و شلوغ. چند تا خانواده با بچه های کوچیک داشتن ناهار می خوردن. من بچه ی کوچولو دوست دارم مخصوصا اگه ناز باشه (چشمک)! داشتم فکرکردم آدما چرا بچه دار میشن (بدون هیچ ترتیب معنی دار):

- مگه بچه دار شدن دلیل می خواد؟ آدما بزرگ میشن، ازدواج می کنن بعدشم بچه دار میشن. تا بوده همین بوده
- ببخشید اتفاقی بود، قرار نبود اینجوری بشه
- خلاص شدن از دست فشارهای خانواده ها که هی میگن پس چی شد، چرا بچه دار نمیشین
- برای ادامه ی نسل یا نام خانوادگی
- بچه مشکلات زناشویی رو حل میکنه (اگه خدا بخواد!)
- یکنواخت شدن زندگی و سررفتن حوصله
- ترس از تنها ماندن در پیری
- ارضا شدن غرایض مادرانه
- سررسیدن وقت مناسب برای بچه دار شدن
- تولید نیروی کار
- خودخواهی
- دو نفر اینقدر عاشقن که می خوان ببین وقتی اون یکی کوچولو بوده چه شکلی بوده

من فکر میکنم اگه یه روزی بخوام بچه دار بشم دوست دارم دختر باشه! :-)

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

زمین و دیگر هیچ


چندی پیش در خبرها آمده بود که ناسا سفینه ای برای جستجوی سیاره هایی شبیه زمین که ممکن است زندگی پذیر و یا حتی دارای تمدنی باشند به فضا پرتاب کرده است .

به نظر بعید میاد که با این همه ستاره و این همه سیاره که دورشون می چرخن هیچ جای دیگه تو دنیا زندگی نباشه. درواقع توی همین خبر اومده بود که تازگی یک مقاله در Journal of Astrobiology چاپ شده که پژوهشگران بر اساس مشاهداتشون نتیجه گرفتن که حداقل 361 تمدن در کهکشان راه شیری از زمان پیدایش این کهکشان شکل گرفتن. دقت کنین که این فقط در مورد کهکشان خودمون نه کل دنیا. (یک هنرپیشه ی معروف در یک فیلم خوب می گفت به نظر میاد فضای خیلی زیادی تلف شده باشه اگه هیچ جای دیگه تو این دنیا زندگی وجود نداشته باشه. در همین راستا بنده در همین جا اعلام می کنم که اسلام وجود زندگی در سیارات دیگه رو پیش بینی کرده که بعد از اینکه سفینه ی مذکور واقعا چیزی پیدا کرد دیگه یک عده لازم نباشه به خودشون زحمت بدن برن قرآن رو زیرورو کنن که یک آیه پیدا کنن که معنیش یه جورایی به این قضیه بخوره و بگن دیدین ما گفته بودیم ها ولی کیه که به حرف ما گوش بده! حالا میگین چرا من اینو اعلام کردم، خیلی ساده. مگه نه اینکه اسراف در اسلام کار ناپسندیه، خوب خدا هم که نمیاد به بنده هاش بگه اسراف نکنین بعد خودش بیاد اسراف به این بزرگی بکنه. نگفتم سادس!)

برگردیم سر اصل موضوع. چیزی که می خواستم بگم این بود که من خیلی دلم به حال همه این تمدن های دیگه می سوزه چون خودشون خبر ندارن که جای همشون توی جهنم. چرا؟ چونکه قاعدتا هیچکدمشون نه مسلمون هستن، نه مسیحی، نه یهودی. تازه من کلی تخفیف دادم بره اینکه فقط یکی از اینا قراره برن بهشت ولی خوب چون اونا هیچکدوم نیستن درهرصورت فرقی به حالشون نمی کنه. حالا حتی اگه یکیشون هم بودن باز یه امیدی میرفت چونکه مسلمونا که بی بروبرگرد جاشون تو بهشت سوال هم نداره. مسیحی ها هم که حضرت عیسی قرار پارتیشون بشه. یهودی ها من فکر میکنم شانسشون بیشتر، چرا؟ چونکه: یا یک لابی خیلی قوی در بارگاه الهی دارن، یا اینکه مالکیت بهشت و جهنم به طور مستقیم یا غیر مستقیم مال اوناست، یا اینکه یه تیکه از بهشت و به بهانه ی اینکه آدم و حوی از اونجا اومدن به زور گرفتن! شایدم هر سه تاش.

خنده دار اینجاست که الان یک نفر توی اون یکی سیاره ها نشسته داره وبلاگ می نویسه که دلش به حال ما می سوزه چون قرار ما هممون بریم جهنم!

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

بچه ها و خدا


امروز رفته بودم دکتر. بردنم توی اتاق معاینه بچه ها! تا اینکه دکتر بیاد سراغم. روی دیوار یک تابلوی با مزه بود از نامه ی چند تا بچه به خدا با خط خودشون و یک نقاشی واسه هر نامه. همه ی نامه ها با مزه بودن ولی این یکی به نظرم جالب بود:

God,
It's o.k. that you
made different
religions but don't
you get mixed up
some-times.

Arnold

InterneTV


دیشب بالاخره بعد از مدتها هم کشیدم و کامپیوترم و منتقل کردم به زیر تلویزیون. حالا می تونم به جای اینکه به شکل معذب توی اتاق جلوی کامپیوتر وقتمو تلف کنم، ولو شم روی مبل توی هال، با خیالی آسوده و قلبی مطمئن روی صفحه ی گل و گشاد تلویزیون در اینترنت عزیز چرخ چمنی بزنم!

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

خودم یا خودش؟


فکرمی کنی اگه توی وضعیت بدی هستی، تقصیر خودت یا بد شانسی اوردی یا اینکه تقصیر دیگران؟
فکرمی کنی اگه یک اتفاق بد تو زندگیت می افته، تصادفی یا حساب کتاب داره؟
فکرمی کنی که زندگی یا دنیا یا خدا (یا هر چی که دلت می خواد اسمشو بذاری) نامرد یا جونمرد؟
دستت درد نکنه بیا بگو بالاخره می خوای قرص آبی رو بخوری یا قرص قرمز؟
نکنه منتظری من بهت بگم کدوم یکی رو بخوری که اگه اوضاع خراب شد بگی تقصیر من بوده؟